بهش زل زد...
کوبیده شده بود وسطِ راهرو...
وسوسه انگیز بود...
برای بیخیال شدن...
برای جا زدن که نه...برای آروم شدن...
به آرامش رسیدن...
.....
هرچی بیشتر بهش خیره میشد...
در حینِ وسوسه شدن بیشتر میترسید...
...
ترسیده بود....
آری ..
او همیشه یک بزدل بود...
بزدلی که خودش را به فریاد تبدیل کرد
جیغ شد...
ولی...
در آخر خفه خون گرفته به کلمات ختم شد....
برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 93