صدایشان را میشنید
درست در وسطِ آن دست ها بود
دست هایی که کف میزدند
گاها به پُشتش میکوبیدند
....
بیشتر نگاه کرد
دست ها در هوا معلق بودند ...
مثلِ ذراتِ گَرد و خاکی که تو را به سُرفه میانداختند...
...
پُشتِ دست ها، لب هایی فشرده بر هم میدید ...
نگاهشان که میکرد، پوزخند هایشان محو میشد و دندان هایشان نمایان میشد...
...
گوش هایش سوت کشید...
دستی به صورتش کشید...
وجودَش به سُرفه افتاده بود...
دست ها همچنان به هم کوبیده میشدند...
لب ها هم...
کَمَرَش تیر کشید...
کِی به دستها تکیه داده بود؟
پ.ن: کِی تموم میشه؟ قرارِ تموم بشم؟
برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 52