هیچ

ساخت وبلاگ

صدایشان را می‌شنید

درست در وسطِ آن دست ها بود

دست هایی که کف میزدند

گاها به پُشتش می‌کوبیدند

....

بیشتر نگاه کرد

دست ها در هوا معلق بودند ...

مثلِ ذراتِ گَرد و خاکی که تو را به سُرفه می‌انداختند...

...

پُشتِ دست ها، لب هایی فشرده بر هم می‌دید ...

نگاهشان که می‌کرد، پوزخند هایشان‌ محو می‌شد و دندان هایشان نمایان می‌شد...

...

گوش هایش سوت کشید...

دستی به صورتش کشید...

وجودَش به سُرفه افتاده بود...

دست ها همچنان به هم کوبیده می‌شدند...

لب ها هم...

کَمَرَش تیر کشید...

کِی به دست‌ها تکیه داده بود؟

پ.ن: کِی تموم می‌شه؟ قرارِ تموم بشم؟


بالا تر از سیاهی رنگی هست!...
ما را در سایت بالا تر از سیاهی رنگی هست! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 4:17