بوی موندگی در ذهنش پر رنگ تر شده بود...
هرچه شدید تر می شد ...
حسی یقه اش را محکم تر می گرفت...
نگاه های ملتمس اطرافیانش جلویِ چشمانش رژه می رفت ...
ولی
با شدتِ این بویِ دلپذیر چه باید می کرد؟
+خیلی فاصله ای ندارم ولی دلم برای مامان می سوزه، دلم برای بابا می سوزه ، دلم برای حرفای پُر از التماس خواهرم می سوزه.... و در آخر حس دلسوزیِ زیاد برای خودم باعث می شه دلم بیشتر بخواد این فاصله رو بردارم ...
برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 76