اخر میدانی؟؟؟
تلاشش برای به یاد آوردن گرمی دستانت بی نظیر است...
تلاشش برای کنار زدن عقلم و گرفتن حرکت دستانم در دستانش فوق العاده اســت
این دخترک گستاخ باید زنده به گور شود...
این دخترک که با چشم سفیدی تمام ؛ رژه ی عکسانت را جلوی چشمانم به راه می اندازد...
این دخترک که.....که لعــــنت به این دخترک....
اما تو از شورش و طغیان این دخترک نترس عزیزم.
امروز خودم با دستانم خفه اش کردم و زیر صدای خنده هایت دفنش کردم....
مراسمش را به روی شانه های آرزوهایش انداختم و فرار کردم...
فرار کردم از نگاه خام نوجوانانه اش
از دست های سرد شده به انتظار دستانت....
فرار کردم از صدای قلبش که میزد...
میزند....ضعیف...اما میزند..
برچسب : نویسنده : zokhloot بازدید : 112